بهره گیری از الگوی تحلیل گفتمان انتقادی در نقد ادبی
چکیده
نقد ادبی شامل فرایند توصیف، تحلیل، شناخت و ارزش گذاری ویژگی های زبانی، فرازبانی و سازمان متن آثار ادبی در بافت گفتمانی خاص است. اگر ناقد متن ادبی باید اثر ادبی را بشناسد، سپس آن را تحلیل کند و آنگاه به ارزیابی و قضاوت بپردازد، پس ضرورت دارد که از یک سو بر ابزارها و منابع شناخت و روش های تحلیل دسترسی و اشراف داشته باشد؛ از سوی دیگر با توجه به مختصه های زبان شناختی و فرازبانی دخیل در خلق اثر ادبی، با لحاظ کردن بافت خرد و کلان- که سبب خلق اثر ادبی شده و یا مورد خوانش و نقد واقع شده اند- به همراه همه ی شرکت کنندگان و عاملان مؤثر در گفتمان از قبیل زبان، نویسنده، مخاطب، ناقد، فرهنگ، قدرت و ایدئولوژی به قضاوت و ارزش گذاری بپردازد. چنین نقدی می تواند نه تنها در اصلاح و ارتقای سطح آثار ادبی نقش مثبتی ایفا کند؛ بلکه سبب تقویت و نظم بیشتر در دانش نقد خواهد شد. تاکنون با توجه به موضوع، روش، محتوا و یا آبشخورهای فکری و فلسفی متنوع، شاهد ظهور انواع نقدهای ارزشمند بوده ایم که نقد تکوینی، کل و جزء، ذوقی، تاریخی، اخلاقی، اجتماعی، روان شناختی، مارکسیستی، ساختارگرایانه، پساساختارگرایی و ... از آن جمله اند.این پژوهش به دنبال ارائه ی الگویی واحد برای نقد ادبی است؛ الگویی که از چنان جامعیتی نسبی برخوردار باشد تا انواع نقدها را در پوشش خود در آورد. به نظر می رسد الگوی «تحلیل گفتمان انتقادی» بتواند از چنین جامعیت و گستره ای برخوردار باشد؛ چرا که به نظر نگارنده، این الگوی حاوی تمام عوامل و موضوعاتی است که به نوعی مورد تأکید هر یک از انواع نقدها بوده اند. با به کارگیری الگوی سه لایه ی فرکلاف شامل توصیف، تفسیر و تبیین در نقد ادبی، می توان از همبافت و عناصر سازنده زبانی آن از قبیل واژه، دستور، معنا و ... تا عناصر گفتمانی، شرایط اجتماعی و فرهنگی، جنبه های روان شناختی فردی و طرح واره های ذهنی بهره برد.
نقد ادبی، تحلیل گفتمان انتقادی، الگوی نقد ادبی، زبان شناسی.
1. مقدمه
منتقدان خوانندگان هوشمندی هستند که با کار آنان و حضور و نقش آن هاست که دلالت زبانی به عنوان موضوعی برای مطالعه و تحلیل تعیین می شود. به قول ادوارد سعید، تاریخ نقد ادبی تاریخ تفکر انتقادی است (1377: 210-211). اغلب منتقدان بزرگ در حوزه ی نقد صاحب سبک و روش هستند؛ یعنی روشمند عمل می کنند. شاید این به آن معنا باشد که اینان قادرند آگاهی شهودی خود را از ادبیات شفاف و عینی نشان دهند و آن را منطق پذیر کنند (همان، 207). اگر بخواهیم نوشته ای (اعم از مقاله، کتاب و غیره) را نقد کنیم و آن نوشته از گونه ی ادبیات باشد، باید ابتدا به چیستی متن ادبی بپردازیم؛ یعنی متن ادبی دارای چه ویژگی هایی است و یا دارای چه ویژگی هایی می تواند باشد که بتوان بر اساس شاخص های متنوع نقد، به وجود یا نبود آن شاخص ها و یا چگونگی حضور یا غیاب آنها در متن به قضاوت پرداخت.نورث فرای (1963) در این باره می گوید هدف از نقد ادبی، یافتن نظمی گویا در حوزه ی بی پایان ادبیات است؛ همانگون که هدف علوم طبیعی نیز یافتن نظمی روشن در حوزه ی بی پایان طبیعت است. یاکوبسن در مقاله ای (1987 و 1960) آنچه را که سبب تشخیص و تفکیک متن ادبی از غیرادبی می شود در دو عامل می داند: الف. تأکید بر پیام که این تأکید یا برجسته سازی با استخدام مهارت هایی از قبیل اوزان و بحر(2) و توازی(3) محقق می شود؛ ب. جنبه ی زیباشناختی (4) (Fabb, 2003: 448). به نظر باومن(5) (1984). تعریف چگونگی جنبه ی زیباشناختی مسئله ای تجربی از نوع روان شناختی است که متأثر از مؤلفه های شناختی(6) است (Ibid). برای مثال، سخن باومن نمونه ای از تعریف متن ادبی است. بدیهی است اگر بخواهیم از دیدگاههای دیگر مانند نگاه کاربردشناسانه، پساساخت گرایی، پدیدارشناختی، جامعه شناختی، زبان شناختی، روان کاوی و غیره به تمایز متن ادبی از غیرادبی بپردازیم، به تمایزها، تعریف ها و تأکیدهای مختلفی دست می یابیم که ضرورت داشتن شاخص های متنوع و متعددی را ایجاب می کند.
پرسش اصلی و روشن این تحقیق این است: آیا می توان الگویی در نقد ادبی طراحی کرد که تقریباً جامع شاخص های موردنظر در هر یک از رویکردها و دیدگاه های نقد ادبی باشد؟ یعنی قالبی داشته باشیم که در محدوده ی آن هر منتقد ادبی نه فقط بتواند از دیدگاه خود به نقد بپردازد؛ بلکه الگوی موردنظر از چنان جامعیت نسبی ای برخوردار باشد که نشان دهد نقد انجام شده در کلیت الگوی موردنظر از چه میزان ارزشی برخوردار است. به این معنا که با روش و مراحل موجود در این الگو، بتوان نقد منتقد ادبی را دوباره ارزیابی کرد یا مورد آزمون قرار داد. اگرچه نگارنده اذعان دارد این سخن، ادعای علمی بزرگی است، باور دارد می توان به سوی آن الگوی موردنظر در قالب نظریه ای در نقد ادبی گام برداشت. در واقع این پژوهش گامی است در جهت این هدف.
2. پیشینه و مبانی نظری تحقیق
تاکنون شاهد ظهور و افول شناسایی و طبقه بندی انواع نقد ادبی بوده ایم. هر یک از این صاحب نظران با پشتوانه ی نظری خاص و تأکید بر عاملی که عنوان نقد را در بیشتر موارد به خود داشته است، ذهن و اندیشه ی ناقدان ادبی را به خود معطوف کرده اند. در ادامه به برخی از آنان اشاره می شود:زرین کوب (1373) می گوید نقد ادبی که از آن می توان به سخن سنجی و سخن شناسی نیز تعبیر کرد، در واقع شناخته ارزش آثار ادبی و شرح و تفسیر آن است؛ به گونه ای که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشأ آن کدام است. معیار هر منتقدی در قضاوت، قوه ی ذوق او است. انواع نقد ادبی به این شرح است: نقد اخلاقی، اجتماعی، روان شناسی، تاریخی، نقد معنا و نقد فنی.
فرشیدورد انواع نقد ادبی را این گونه معرفی می کند: نقد تکوینی که خود به سه نوع: نقد روانشناسی، نقد اجتماعی و جامعه شناسی، و نقد محیط جغرافیایی تقسیم می شود؛ نقد کل و جزء؛ نقد توصیفی؛ نقد ارزشی؛ نقد صورت؛ نقد ماده و موضوع؛ نقد فنی؛ نقد ذوقی؛ نقد بازاری؛ نقد دانشگاهی، نقد روزنامه ای؛ نقد زیباشناسی؛ نقد تفسیری؛ نقد شاعران و نویسندگان؛ نقد تاریخی؛ نقد اخلاقی؛ نقد نظری و نقد علمی. (1378: 39).
شمیسا نیز در تقسیم بندی ای انواع نقد را شامل 1. نقد نظری، نقد عملی یا تجربی و 2. نقد فتوایی یا حکمی یا معیاری می داند. از نظر او، بر مبنای اینکه ارجاع آثار به جهان بیرونی یا خواننده یا نویسنده و یا خود اثر باشد، انواع نقد به این موارد تقسیم می شود: 1. محاکاتی (به لحاظ موقعیت)؛ 2. کاربردی (نقد بر محوریت خواننده)؛ 3. نقد بیانگرانه (نقد از دیدگاه نویسنده)؛ 4. نقد عینی (نقد به لحاظ خود اثر). شمیسا نقد را به توجه به گرایش به دانش های مختلف نیز طبقه بندی کرده است: نقد تاریخی، نقد ترجمه و احوال، نقد جامعه شناسانه، نقد روان شناسانه، نقد صورت مثالی یا اسطوره گرا. (1381: 35).
فاولر (1996) درباره ی نقد ادبی و زبان شناسی معتقد است که منتقدان ادبی این واقعیت را در نظر نمی گیرند که نظریه های زبان شناختی متفاوتی وجود دارد که هر کدام دارای شرایط و ویژگی های متفاوت با یکدیگرند. اگرچه الگوی زبان شناختی x ممکن است برای انجام وظیفه ی نقد ادبی یا تفسیر ادبی کارآمد نباشد، الگوی y ممکن است از کارآمدی لازم برخوردار باشد. شاید همین دلایل سبب شده است شاهد ورود بسیاری از نظریه های ادبی و زبان شناختی مانند صورت گرایی، ساخت گرایی، پسا ساخت گرایی، کاربرد شناختی و تحلیل گفتمان به حوزه ی نقد ادبی باشیم. همچنین از این رهگذر شاهد حضور رهیافت های گوناگونی از قبیل نقد فرمالیستی، نقد خواننده محور، نقد مارکیستی، نقد روان کاوانه، نقد ساختارگرایی، نقد پسااستعماری، نقد پدیدارشناسانه و نقد فرهنگی بوده ایم. برای نمونه، برخی تفاوت های ساخت گرایی با پساساخت گرایی در این است که نزد پساساخت گرایانه، بررسی متون ادبی هیچ گاه همچون مطالعات صرفاً زبانی جنبه ی دقیق علمی ندارد؛ بنابراین باید مسائل معنوی و فلسفه هم در آن لحاظ شود. در نظر ساخت گرایان، جنبه ی ارتباطی زبان چندان مهم نیست؛ در حالی که پساساخت گرایان متن را Discourse یا گفتمان یا کلام می دانند؛ آن هم کلامی که گفت و گو می کند و موجب ارتباط های زیادی می شود. به اعتقاد ساخت گرایان، با توجه به رابطه ی دال و مدلول سوسوری، هر دالی دارای مدلولی است و پیوند بینشان قراردادی است. در مقابل، پساساخت گرایان معتقدند هر دالی ممکن است به چندین مدلول دلالت کند و هر مدلولی دوباره در نقش دال به مدلول های دیگر دلالت کند؛ پس معنا نمی تواند ثابت و معین باشد. پسانوگرایی نیز بنا به ماهیت خود، دالی مرکزگریز و تفسیربرانداز است که در مقابلِ هر تلاشی برای تدقیق و یا گره زدن یک دال به یک مدلول معین مقاومت می کند. (پاینده، 1386).
3. پیشنهاد الگوی تحلیل گفتمان انتقادی
با توجه به اینکه الگوی پیشنهادی نگارنده، یعنی الگوی تحلیل گفتمان انتقادی برای نقد ادبی، بر گفتمان و نقد زبان شناختی اجتماعی دیدگاه پسانوگرایی و پساساخت گرایی استوار است؛ بنابراین می توان نقد ادبی را این گونه تعریف کرد: نقد ادبی شناخت، تجزیه و تحلیل و سپس ارزیابی و قضاوت متن ادبی است. این شناخت و ارزیابی بر مبنای شاخص های سبکی و نظریه ی ادبی حاکم بر آن متن، در چارچوب گفتمان خاصی است که آن متن خلق می شود و یا در همان شرایط بافت گفتمانی و یا در بافت گفتمانی جدید قرائت می شود. در این تعریف چند عامل برجسته شده است:1. شاخص های سبکی ای که از جنس زبانی و فرازبانی اند.
2. نظریه ی ادبی که اغلب متأثر از مبانی فکری و فلسفی نویسنده و خواننده یا ناقد است.
3. چارچوب گفتمانی و تمام مشارکین در گفتمان در سطح خرد و کلان حاضر در دوره ی تولید اثر و یا دوره ی خوانش و نقد اثر.
گستره ی چنین نقدی، اول اینکه از تجزیه و تحلیل هم بافت آغاز می شود؛ یعنی بررسی و تحلیل متن فقط بر اساس مصالحی که از جنس زبان اند: عوامل زبانی ثابت و جهانی حاضر در متن از قبیل نوع واژگان، ساخت های دستوری، مؤلفه های معناشناسی واژگانی و انسجام متن. دوم اینکه، این گستره شامل تجزیه و تحلیل است و سپس ارزیابی متن در بافت گفتمانی کلان را در برمی گیرد؛ یعنی در ارتباط با مسائل شناختی و روان شناختی فردی نویسنده، خواننده و ناقد (مانند طرح واره ها یا انگاره های ذهنی مبتنی بر دانش زمینه، حالت روحی و عاطفی و شخصیتی و جهان بینی مفسّر یا ناقد) و مسائل فرهنگی و اجتماعی و تاریخی (از قبیل عقل سلیم یا تفکر و باورهای متعارف، ایدئولوژی، قدرت، نهادهای فرهنگی و اجتماعی و تاریخی و جهان بینی ای که در آن بافت گفتمانی نویسنده ای که اثری را خلق کرده و یا خواننده و ناقدی که آن را می خواند و می فهمد و سپس ارزیابی می کند).
در این دیدگاه، جایگاه منتقد به عنوان خواننده ای تحلیل گر و هوشمند مانند جایگاه یکی از مشارکین در گفتمان است؛ یعنی پویا و فعال در بازتولید فهم اثر و قضاوت آن. به نظر نگارنده، آن الگویی که بتواند از یک سو از چنین گستره ای برخوردار باشد و از سوی دیگر انواع متعدد نقد ادبی مطرح شده در سطرهای پیشین را زیر چتر خود بگیرد و روشی واحد و قابل آزمودن برای آثار ادبی ثابت با نگاه های متفاوت ارائه دهد، همان الگوی تحلیل گفتمان انتقادی است که در ادامه به اختصار آن را شرح می دهیم. شرح مفصل این الگو را در فصل های پنجم، ششم و هفتم کتاب زبان و قدرت اثر نورمن فرکلاف می توان مطالعه کرد. قبل از توصیف و معرفی الگوی موردنظر، ذکر این نکته ضروری است که الگوی تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف مدعی تحلیل، قضاوت، فهم و تولید تمام متون است و او هیچ گاه از نقد ادبی، منتقد و یا ناقد ادبی سخن نگفته است؛ بلکه در شرح الگوی او صحبت از مفسر، تفسیر و تحلیل گر است. اما نگارنده معتقد است متن ادبی چون گونه ای از متن است، الگوی یاد شده باید بتواند کارآمد باشد. به دلیل آنکه منتقدان متون نیز خوانندگان تحصیل کرده و هوشمندی هستند که پس از مطالعه ی اثر لازم است قضاوت و ارزش گذاری کنند؛ بنابراین از جایگاهی مانند جایگاه تحلیل گران انتقادی در زبان شناسی برخوردارند. از این رو، نگارنده برای نزدیک کردن گونه ی متن مورد بحث، یعنی متن ادبی به الگوی پیشنهادی، عامدانه در بسیاری موارد به جای واژه های تحلیل گر، تفسیر و مفسر فرکلاف از واژه های ناقد و منتقد ادبی استفاده کرده است.
شکل شماره (1): مرحله توصیف و تفسیر
شکل شماره (2) مرحله تبیین
در شکل شماره یک، تفسیرها حاصل ویژگی زبان شناختی و صوری متن- اعم از نظام آوایی، دستور، واژگان، معناشناسی و انسجام خود متن- و ذهنیت مفسر یا همان دانش پیش زمینه ای مفسر یا ناقد است که مفسر یا ناقد در تفسیر و یا نقد متن به کار می گیرد. به سخن دیگر، عناصر صوری متن و توصیف آوایی، دستوری، واژگانی، معناشناسی و انسجام صوری متن همگی بخش بزرگی از مرحله ی توصیف را تشکیل می دهند. اما هنگامی که به جنبه های کاربردشناسی، منظور شناختی، پیوستگی معنایی، طرح واره های ذهنی، ساختار متن و جان مایه یا موضوع و پیام اصلی متن می پردازیم، همراه بافتِ موقعیت وارد مرحله ی تفسیر شده ایم. ویژگی های زبان شناختی و صوری متن نشانه ها و سرنخ هایی هستند که سبب می شوند عناصر دانش پیش زمینه ای ذهن ناقد یا مفسر- که در واقع مبنای طرح واره های شناختی و ذهنی او را تشکیل می دهند- فعال شوند. مفسر یا ناقد پیوسته بین یافته ها و داده ها در رفت و آمد است (آقا گل زاده، 1383). بنابراین، تفسیر برایند ارتباط متقابل دیالکتیکی مرحله ی توصیف صوری متن یا این سرنخ های زبان شناختی و دانش زمینه ای ذهن مفسر یا ناقد خواهد بود. این دانش پیش زمینه یا راهبردها و تمهیداتِ ناقد/ مفسّر را شیوه های نقد یا تفسیر می نامند. البته، از آنجا که نمی توان خط قاطع ممیزی بین سطح توصیف زبانی و تفسیر یا نقد قائل شد (زیرا در تعامل با یکدیگرند و به همین سبب مسیر فلش ها دو طرفه در نظر گرفته شده است) بنابراین سطح توصیف زبان شناختی و تفسیر در یک کادر قرار داده شده است.
انواع نقدهای صورت گرایی و ساخت گرایی، و انواع نقدهای مبتنی بر موضوع، محتوا و روش قبل از پساساختارگرایی، در همین سطح از الگوی پیشنهادی قابل توصیف و تبیین هستند؛ زیرا در این سطح مفسر یا ناقد متن ادبی با تکیه بر هر آنچه که خالق متن ادبی در خلق زبانی اثر خود، اعم از فنون و صناعات ادبی و استعارات و به سخن دیگر هر آنچه که جنبه ی زیباشناختی ظاهری و معنوی متن تلقی می شود، به همراه معنای معناشناختی ومعنای کاربردشناختی و ارتباط متن با عوامل فرازبانی موثر در خلق اثر، فرایندها و حالات روان شناختی سر و کار دارد. همه ی این امکانات در قالب طرح واره های ذهنی و در نهایت سازمان متنی و جان مایه ی اثر توسط خالق اثر یا ناقد مورد استفاده قرار می گیرد. برای نمونه، ناقد متن ادبی در این سطح از نقد تلاش می کند جهت توصیف، در زمان قرائت متن به پرسش های ذیل- که دسته ی اول از نوع واژگانی، دسته ی دوم مربوط به دستور و دسته ی سوم مربوط به ساختارهای متنی است- پاسخ دهد و از حصل آنها در تفسیر بهره ببرد. پیش نیاز بهره گیری از الگوی پیشنهادی و پاسخ به این پرسش آن است که منتقد، تحلیل گر یا مفسر فارسی زبان به مبانی زبان شناسی اشراف داشته باشد؛ چرا که هر زبانی دارای امکانات و محدودیت های خاص خود است. مبانی و اصول زبان شناسی به این شرح است: آواشناسی، ساخت واژه یا صرف معناشناسی، کاربردشناسی، نحو زبان فارسی در چارچوب نقش گرایی یعنی نحو معنا بنیاد هلیدی و فنون و صناعات ادبی در ادبیات زبان فارسی.
الف. پرسش های توصیف واژگانی و معنایی
1. واژگان به کار رفته در متن دارای چه نوع از ارزش های تجربی است؟ فرانقش اندیشگانی، فرانقش بینافردی و یا فرانقش متنی؟ انواع تمهیدات آواشناختی، زیباشناختی و برجسته سازی ها در سطح واژگان در فرانقش متنی و بینافردی جهت تأثیرگذاری بیشتر و جذابیت در این بخش مطرح می شود.1-1. در طبقه بندی آنها از چه طرح هایی استفاده شده است؟
2 -1. آیا از عبارت بندی دگرسان و یا عبارت بندی های افراطی و غلوآمیز بهره برده است؟
3 -1. از چه نوع روابط معنایی (هم معنایی، شمول معنایی و تضاد معنایی) که دارای بار ایدئولوژیکی باشند بهره برده است؟
2. واژگان موجود در متن دارای چه نوع ارزش ارتباطی است؟
1 -2. آیا از صناعات حسن تعبیر استفاده کرده است؟
2 -2. آیا شواهد واژگانی دال بر گونه ی زبان متن- اینکه از نوع رسمی یا غیررسمی محاوره ای و غیره باشند- وجود دارد؟
3. واژگان متن حاوی چه نوع ارزش بیانی هستند (منظور ارزیابی محتوایی و معنایی واژه هاست نه صوری)؟
4. چه نوع استعاره هایی در متن به کار رفته است؟
ب. پرسش های توصیف ساخت دستوری
1. مشخصه های دستوری موجود در متن دارای چه نوع ارزش تجربی است؟1-1. چه نوع فرایندها و مشارکینی نقش مسلط و غالب را دارند؟
2 -1. آیا کنشگرهای دخیل در متن نامشخص و مبهم اند؟
3 -1. آیا فرایندها همان هایی هستند که به نظر می رسند؟
4 -1. آیا فرایندها یا ساخته هایی مثلاً ساخت جملات متن از ساخت مبتدا- خبر، جملات معلوم، اسم سازی و مثبت و منفی بهره برده است؟
2. ساخت های دستوری به کار رفته دارای چه نوع ارزش ارتباطی است؟
1 -2. از کدام یک از وجوه برای نشان دادن زاویه ی دید بیشتر استفاده کرده است و یا برای قطعیت و تردید؟ چطور؟
2-2. از وجوه خبری، پرسشی، امری و غیره صورت غالب کدام است؟
3 -2. ضمایر به کار رفته دارای چه ویژگی هایی هستند؟
3. ساخت های دستوری متن چه نوع از ارزش های بیانی را منتقل یا القا می کنند؟
4. نحوه ی ارتباط جملات موجود در متن با یکدیگر چگونه است؟
1 -4. آیا از کلمات ربطی منطقی و استدلالی استفاده شده است؟
2 -4. آیا جملات مرکب از مشخصه های هم پایگی و یا وابستگی برخوردارند؟
3 -4. جهت ارجاع به داخل متن، ارجاع درون متنی و ارجاع برون متنی (بافتی) از چه ابزارهای زبان شناختی بهره گرفته است؟
ج. پرسش های توصیف ساختار متن
1. در متن از چه نوع قراردادهای تعاملی استفاده شده است؟1-1. آیا روش هایی وجود دارد که به کمک آنها، یکی از شخصیت ها و یا مشارکان بافت متنی (هم بافت) بتواند بر نوع گفتار، نوع زبان و نوبت سخن گفتن دیگر مشارکان نظارت کند؟
2. آیا متن مورد تفسیر یا نقد بخشی از ساختارهای متن کلان تر است و یا خود، ساختارهای خردتر درونش دارد؟
1 -2. متن مورد تحلیل، تفسیر و نقد چگونه با ساختارهای بزرگتر از خود یا ساختارهای زیرمجموعه ی خود مرتبط می شود؟
در تفسیر و نقد معناشناختی در این الگو فقط به معنای واژه و جمله در محدوده ی مفاهیم معناشناسی واژگانی از قبیل ترادف، شمول معنایی، استلزام مؤلفه های معنایی و غیره پرداخته می شود. در واقع فقط به معنای بیانی که با صورت زبانی منطبق است، محدود می شود. در توصیف وضعیت انسجامی متن، به عنوان یکی دیگر از مراحل توصیف و تفسیر، به انواع ابزارهای زبانی انسجام به کار رفته در متن می پردازیم. از چه ابزارهایی و چگونه استفاده کرده است؟
در کنار عواملِ انسجام صوری یا زبان شناختیِ نام برده، تحلیل گر/ مفسر/ ناقد باید به عوامل پیوستگی معنایی متن ادبی از قبیل زاویه ی دید، نوع نگارش، دانش فرهنگی- اجتماعی، دانش زمینه ای، اعتقادات و باورها نیز به عنوان عوامل موثر در انسجام و یکپارچگی متن ادبی توجه کند. در لایه کاربردشناسی، تحلیل گر/ مفسر/ ناقد به معنای مورد نظر نویسنده یا گوینده می پردازد؛ یعنی زبان را در ارتباط با نیّت ها و منظور کاربران آن بررسی می کند. بنابراین بیشتر به جای معنای بیانی، با معنای منظور شناختی یا همان کاربردشناختی و معنای تأثیر سر و کار دارد. در این لایه کاربردشناسی با مفاهیم و نظریه ها و راهبردهای ذیل می تواند در تحلیل، تفسیر یا نقد متن ادبی نقش بنیادی ایفا کند.
در مرحله ی آخر از سطح توصیف و شیوه ی تفسیر یا نقد، طرح واره های ذهنی اعم از چارچوب یا قالب های ذهنی و فکری، سناریوهای ذهنی و پی طرح ها- که از نوع دانش شناختی بوده و برآمده از دانش پیش زمینه است و می تواند به صورت طرح واره های ذهنی پویا و ایستا در زبان تجلی کند- وجود دارد که خود متأثر از بافت گفتمانی ای است که در آن شکل گرفته و به نوعی به گفتمان نیز می تواند شکل دهد.
در بخش بالایی شکل شماره یک از الگوی پیشنهادی، نظم اجتماعی و تاریخی و تعاملی به عنوان مبانی شیوه های تفسیر یا نقد آمده است که از طریق منابع دانش بر بافت موقعیتی و بافت بینامتنی تأثیر می گذارند. در مقابل نیز بافت بینامتنی، پیش فرض ها و بافت موقعیتی از راه منابع در دسترس بر یکدیگر و نیز بر نظم اجتماعی، تاریخی و تعاملی تأثیر می گذارند و در شکل دهی و شکل گیری خود و دیگری دخیل اند. این عوامل بر آنچه که در بخش توصیف گفته شد، تأثیر بسزایی دارند. به عبارت دیگر، واژگان جملات و سایر مبانی شیوه های تفسیر از بافت موقعیتی و بافت بینامتنی تأثیر می پذیرند و نیز بر آنها تأثیر می گذارند که خود، محصول نظم اجتماعی و تاریخی و تعاملی، و سازنده ی آنها هستند. به همین دلیل کلیّت مفاهیم و راهبرهای موجود در شکل شماره یک، مرحله ی توصیف و تفسیر و یا نقد را تشکیل می دهند؛ اما هنوز از انواع نقدهای پسانوگرایی و پساساختارگرایی از قبیل نقد مارکسیستی، نقد روان کاوانه، نقد فمینیستی، نقد فرهنگی، نقد تاریخی و غیره را در برنمی گیرد؛ زیرا ضروری است بخش توصیف و تفسیر به بخش سوم الگو یعنی تبیین مرتبط شود. این ارتباط زمانی حاصل می شود که از طریق نظم اجتماعی، تاریخی، تعاملی، بافت موقعیتی و بینامتنی و طرح واره های ذهنی با گفتمان در سطح کلان جامعه تحلیل شود. یعنی جامعه و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی- و عوامل تعیین کننده موقعیت و جایگاه هر یک از عوامل نهادهای اجتماعی- از قبیل قدرت، ایدئولوژی، فرهنگ از عوامل سطح کلان گفتمان یا تبیین هستند که با مرتبط شدن به سطح تفسیر و توصیف، سایر انواع نقدهای یاد شده را در برمی گیرند. با ارتباط این سطوح سه گانه می توان شاهد خلق آثار ادبیات انتقادی باشیم و همچنین در مرحله تبیین با ابزارهای سازنده ی گفتمان های مختلف در دوره های متفاوت- یعنی زبان، ایدئولوژی، قدرت، تاریخ، فرهنگ و گفتمان غالب- به تحلیل یا نقد متن ادبی در سطح تبیین بپردازیم که عالی ترین سطح در این الگو است.
ضرورت وجود سطح تبیین در نقد یا تحلیل را می توان به طور فشرده این گونه بیان کرد:
مرحله تفسیر نشان دهنده ی این واقعیت است که فاعلان یا کنشگران در گفتمان مستقل نیستند؛ یعنی خود از عوامل مهم تر و کلان تری متأثرند. جان کلام این است که مرحله ی تفسیر به خودی خود بیانگر روابط قدرت و سلطه و ایدئولوژی نهفته در پیش فرض های تبیین ناشده ی برگرفته از عقل سلیم و مندرج در دانش زمینه ای و نوع گفتمان نیستند؛ بنابراین نمی توانند کنش های گفتمانی معمول را به صحنه ی مبارزه اجتماعی تبدیل کنند. از این رو، برای تحقق چنین هدف انتقادی در دوره ی پسانوگرایی یا پساساختارگرایی، به تحلیل و تفسیر و نقد در سطح تبیین نیازمندیم.
با بهره گیری از جنبه های گوناگون دانش زمینه ای به عنوان شیوه های تفسیری در تولید و تفسیر و نقد متون، دانش یاد شده باز تولید خواهد شد. در این الگو، فرایند چگونگی گذار از سطح تفسیر به تبیین نشان داده شده است. باز تولید چنین دانشی برای مشارکین گفتمان به طور ناخواسته و ناخودآگاه حاصل می شود و برای آنها پیامد جانبی تلقّی می شود. این امر به نحوی در مورد تولید و تفسیر نیز صدق می کند. بازتولید، سطوح و مراحل گوناگون تفسیر و تبیین را به یکدیگر پیوند می زند؛ چرا که اگر سطح تفسیر به چگونگی بهره گیری از دانش پیش زمینه ای در پردازش گفتمان توجه دارد، در عوض سطح تبیین به مبانی و شالوده ی اجتماعی تغییرات پیش زمینه ای و نیز بازتولید آن در فرایند کنش گفتمانی می پردازد. منظور از مرحله ی تبیین، توصیف و نقد گفتمان (و در اینجا متن ادبی) به عنوان بخشی از فرایند اجتماعی است. سطح تبیین گفتمان و متن ادبی را به عنوان مبارزه با کنش اجتماعی توصیف می کند و نشان می دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی می توانند گفتمان و نوع متن ادبی را عینیت بخشند. همچنین سطح تبیین گویای این است که گفتمان ها چه تأثیرات بازتولیدی می توانند بر آن ساختارها داشته باشند. تأثیراتی که ممکن است به حفظ یا تغییر آن ساختارها و در نتیجه تولید متون ادبی بینجامد. دانش پیش زمینه واسطه تعیین اجتماعی و این تأثیرات است؛ یعنی ساختارهای اجتماعی دانش پیش زمینه را شکل می دهد و دانش پیش زمینه هم موجب شکل گیری گفتمان ها (انواع ادبی و نقد ادبی) می شود. در این چرخه، گفتمان ها (انواع ادبی و نوع نقد ادبی) دانش پیش زمینه را حفظ می کنند یا تغییر می دهند و دانش پیش زمینه نیز نگه دارنده و یا تغییر دهنده ی ساختارهاست.
سطح تبیین بر این سه پرسش تمرکز دارد:
1. عوامل اجتماعی:
چه نوعی از روابط قدرت در سطوح گوناگون نهادی، اجتماعی و موقعیتی در شکل دادن به این گفتمان موثر است؟2. ایدئولوژی ها:
چه عناصری از دانش پیش زمینه ای مورد استفاده در گفتمان دارای ویژگی ایدئولوژیکی هستند؟3. تأثیرات:
جایگاه این گفتمان نسبت به مبارزات در سطوح گوناگون نهادی، اجتماعی و موقعیتی چگونه است؟1 -3. آیا این مبارزات آشکار است یا مخفی؟
2 -3. آیا گفتمان یاد شده نسبت به دانش پیش زمینه ای هنجاری است یا نابهنجار؟ نوعی بدعت است یا خلاقیت؟ مقلّد است یا ساختارشکن؟
3-3. آیا در خدمت حفظ روابط قدرت موجود است یا در جهت اصلاح و دگرگونی آن عمل می کند؟
به نظر نگارنده، تمام آثار ادبی و نقد منتقدان جهان از گذشته تا حل و حتی آینده خواه آن هایی که از نوع ادبی، سبک غالب ادبیات و یا نقد مرسوم زمانشان پیروی می کنند؛ خواه آن هایی که به دنبال تغییر و ایجاد نوع ادبی یا سبک ادبی جدید و نقد به روش مبانی تازه اند، یا از بنیان گذاران آن ها هستند، یا از دیگر نوآوران و ساختار شکنان پیروی می کنند، کار هر دو گروه در سطح تبیین الگوی پیشنهادی توجیه پذیر است. منتقدان متن ادبی در مراحل نقد اثر باید توجه داشته باشند آیا متنی که متعلق به دوران ساخت گرایی و یا پساساخت گرایی است، توانسته است ویژگی هایی از این دوران را در قالب داستان ادبی و یا هر اثر ادبی دیگر به خواننده منتقل کند؟ و اینکه آیا توانسته است ملاک ارزیابی و نقد را بر مبنای عوامل مطرح شده در هر یک از سطوح الگوی تحلیل گفتمان انتقادی قرار دهد؟ پس از آن قضاوت کند که اثر مورد نقد تا چه اندازه توانسته است با سطوح سه گانه ی نقد و تحلیل الگوی پیشنهادی منطبق باشد. هر اثر ادبی ای که برای نقد به بهره گیری از عوامل بیشتر و نیز سطوح بیشتری از الگوی مورد نظر نیاز داشته باشد، از جامعیت اثر ادبی، غنای محتوایی و زیبایی صوری، و عوامل جامعه شناختی و روان شناختی بیشتری برخوردار است و در نتیجه ارزیابی ارزشمندتری خواهد داشت.
4. نتیجه گیری
نقد ادبی نوعی تفکر انتقادی است که در طول تاریخ، بر مبنای قوه ذوق و سلیقه ی منتقد به ارزیابی و قضاوت درباره ی متون ادبی پرداخته است. منتقدان بزرگ تلاش کرده اند این مبنای فردی و شخصیِ ذوق و آگاهی شهودی را روشمند و منطق پذیر کنند. ظهور و افول انواع نقدها و تقسیم بندی های متنوع مبتنی بر موضوع، محتوا، نویسنده، خواننده، پیام و صورت، تلاش هایی در جهت تحقق همین نیاز بوده است. این تحقیق نیز با همین هدف نوشته شده و درصدد پاسخ به این سؤال است: آیا می توان الگویی برای متون ادبی پیشنهاد کرد که بتواند به نوعی تمام دغدغه های انواع نقد را تا حدودی یکجا و روشمند در خود داشته باشد؟ الگویی که با پیروی از آن، منتقدان متن ادبی بتوانند با تکیه بر مفاهیم و راهبردهای مشخص عینی، نقدی روشمند و آزمون پذیر عرضه کنند. به نظر نگارنده، الگوی تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف می تواند برای تحلیل، تفسیر و نقد متون ادبی و حتی سبک شناسی نیز مورد استفاده قرار گیرد. این الگو ضمن اعتقاد به تکّثر خوانش های متفاوت و متنوع از متنی ثابت و با تأکید بر سیالیت معنا در بافت های گفتمانی متفاوت، دارای مبانی ثابت و عینی است. همچنین این الگو می تواند صورت معناشناختی متن ادبی را با جنبه های زیباشناختی، روان شناختی، طرح واره های ذهنی خواننده (منتقد ادبی) و نویسنده، بافت گفتمانی بینامتنیت و تاریخ و شرایط متغیر اجتماعی و نهادهای اجتماعی پیوند دهد. در پایان، نگارنده آزمودنِ کارآمدی الگوی نام برده را به همه ی مفسران، تحلیل گران و به ویژه منتقدان متون ادبی با تأکید بر فهم دقیق الگو و رعیت پیش نیازهای مورد نظر توصیه می کند.پی نوشت ها :
1- دانشیار گروه زبان شناسی دانشگاه تربیت مدرس .
2- Meter
3- Parallelism
4- Aesthetic
5- Bauman
6- Cognitive Components
- آقا گل زاده، فردوس. (1385). تحلیل گفتمان انتقادی. تهران: علمی و فرهنگی.
- ــــــــــ (1383). «روش شناسی تحقیق در تحلیل گفتمان انتقادی» در مجموعه مقالات ششمین کنفرانس زبان شناسی. به کوشش ابراهیم کاظمی. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
- ــــــــــ (1386) «ادبیات و تحلیل گفتمان انتقادی». فصلنامه ی ادب پژوهی. س1، دانشگاه گیلان، صص 17-29.
- بارت، رولان (1377). نقد حقیقت. ترجمه ی شیرین دخت دقیقیان. تهران: نشر مرکز.
- پاینده، حسین (1385). نقد ادبی و دموکراسی، جستارهایی در نظریه و نقد ادبی جدید، تهران: نیلوفر.
- ـــــــ1386). «رمان پسامدرن چیست؟» فصلنامه ی ادب پژوهی. ش2. صص 13-39.
- دستغیب، عبدالعلی، (1386). از دریچه ی نقد، گفتارها و جستارهای انتقادی ادبی. به کوشش علیرضا قوجه زاده، تهران: خانه ی کتاب.
- زرین کوب، عبدالحسین. (1373). نقد ادبی. تهران: امیرکبیر.
- فاولر، راجر و دیگران (1369). زبان شناسی و نقد ادبی، ترجمه ی مریم خوزان و حسین پاینده. تهران. نشر نی.
- فرشیدورد، خسرو (1378). درباره ی ادبیات و نقد ادبی. ج1، چ3، تهران: امیرکبیر.
- سعید، ادوارد، (1377). جهان. متن، منتقد، ترجمه ی اکبر افسری. تهران: توس.
- شمیسا، سیروس (1381). نقد ادبی. تهران: فردوس.
- عدنان، سعید (1376). گرایش های فلسفی در نقد ادبی. ترجمه ی نصرالله امامی. اهواز: انتشارات دانشگاه شهید چمران.
- علوی مقدم، مهیار (1377). نظریه های نقد ادبی معاصر (صورت گرایی و ساختارگرایی). تهران. سمت.
- هوف، گراهام (1365). گفتاری درباره ی نقد، ترجمه ی نسرین پروینی، تهران: امیرکبیر.
- مقدادی، بهرام (1387). فرهنگ اصطلاحت نقد ادبی از افلاطون تا عصر حاضر. تهران: فکر روز.
- ویلفرد، گرین و دیگران. (1370).راهنمای رویکردهای نقد ادبی. ترجمه ی زهرا مهین خواه، چ2، تهران: اطلاعات.
- Birch, David. (1989). Literature and Critical Practice. Routledge.
- Fabb, Nigel. (2003). Linguistic and Literature in the Handbook of Linguistics. Edited by Mark Aronoff and Janie Rees-Miller. USA: Blaclwell.
- Fairclough, Norman. (2001). Language and power. Second Edition. London.
- Fowler, Roger. (1977). Linguistics and Novel. London: T.J.
- _______ (1996). Linguistics Criticism. Second Edition. Oxford: Oxford University Press.
- Simpson, Paul, (1993). Language, Ideology and Point of view. London: Arnold.
منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}